ملا ابراهیم شیرازی. در مدح ائمۀ اطهار قصاید بسیاری سروده است. این بیت او راست: بزیر تیغ بیدادش مکن تغییر رنگ ای دل مبادا بر سر رحم آوری آن بی مروت را. (از قاموس الاعلام ج 6)
ملا ابراهیم شیرازی. در مدح ائمۀ اطهار قصاید بسیاری سروده است. این بیت او راست: بزیر تیغ بیدادش مکن تغییر رنگ ای دل مبادا بر سر رحم آوری آن بی مروت را. (از قاموس الاعلام ج 6)
شیرازی. از شعرای پارسی گوی که در جراحی و کحالی نیز مهارتی داشته است. از اوست: یار ما را از تمنا سیر نتوانست کرد آفتاب این ذره را تسخیر نتوانست کرد عمرها کوشید در آبادی ما روزگار آخر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201) شود
شیرازی. از شعرای پارسی گوی که در جراحی و کحالی نیز مهارتی داشته است. از اوست: یار ما را از تمنا سیر نتوانست کرد آفتاب این ذره را تسخیر نتوانست کرد عمرها کوشید در آبادی ما روزگار آخر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1201) شود
هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان، پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده، پس از استیصال آن خاندان بقهر قهرمان ایران، از گیتی چشم پوشیده و به عبادت کوشیده، سالها در کرمانشاه، در حضرت شاهزادۀ مغفور دولتشاه مبرور، ندیم و محرم، و از امراء معظم بوده. پس از رحلت آن شاهزادۀ ذی شان، وی نیز پریشان آمد. کمالاتش بسیار است. از جمله اینکه با عدم بصر شطرنج بازد، و بیشتر حریفان اسب انداز پیل افکن را، بفرزینی فرزانه، یا بیدقی دیوانه، شهمات سازد. پنجهزار بیت دیوان غزلیات اوست. غزل را به سیاقی خوب میفرماید، ودر این فن قدرت کامل ظاهر می نماید، چون غزلیات نیکودارد، اندکی قصاید، و بیشتر از غزلیاتش نوشته شد: شده درخت شکوفه ز پای تا سر چشم چو عاشقی که نشیند به راه وعده یار اگر نه لاله هم عاشق است و هم معشوق دلش چراست چو عاشق رخش چراست چو نار؟ گیتی اگر غلط نکنم رنگ و بو گرفت از رنگ و بوی بزمگه عید شهریار گاه عطا چو دستش میخواندم ابر را باران ابر بود اگر در شاهوار # سراغ منزل طایر ز من کنی که کجاست بهر کجا که در آنجا رخ نکوئی هست. گشتم آسوده ز بدگوئی دشمن کاکنون ببدی هم نتوان برد بر او نامم. (مجمعالفصحاء ج 2 ص 343)
هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان، پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده، پس از استیصال آن خاندان بقهر قهرمان ایران، از گیتی چشم پوشیده و به عبادت کوشیده، سالها در کرمانشاه، در حضرت شاهزادۀ مغفور دولتشاه مبرور، ندیم و محرم، و از امراء معظم بوده. پس از رحلت آن شاهزادۀ ذی شان، وی نیز پریشان آمد. کمالاتش بسیار است. از جمله اینکه با عدم بصر شطرنج بازد، و بیشتر حریفان اسب انداز پیل افکن را، بفرزینی فرزانه، یا بیدقی دیوانه، شهمات سازد. پنجهزار بیت دیوان غزلیات اوست. غزل را به سیاقی خوب میفرماید، ودر این فن قدرت کامل ظاهر می نماید، چون غزلیات نیکودارد، اندکی قصاید، و بیشتر از غزلیاتش نوشته شد: شده درخت شکوفه ز پای تا سر چشم چو عاشقی که نشیند به راه وعده یار اگر نه لاله هم عاشق است و هم معشوق دلش چراست چو عاشق رخش چراست چو نار؟ گیتی اگر غلط نکنم رنگ و بو گرفت از رنگ و بوی بزمگه عید شهریار گاه عطا چو دستش میخواندم ابر را باران ابر بود اگر در شاهوار # سراغ منزل طایر ز من کنی که کجاست بهر کجا که در آنجا رخ نکوئی هست. گشتم آسوده ز بدگوئی دشمن کاکنون ببدی هم نتوان برد بر او نامم. (مجمعالفصحاء ج 2 ص 343)
شیخ محمد متخلص به ساغر. از شاعران قرن سیزدهم و معاصران و معاشران رضا قلیخان هدایت بود. پدرش شیخ مؤمن عرب خزاعه ساکن شیرازو مجتهد آن شهر بود. شیخ محمد نیز مرتبت پدر را دریافت و در مسجد جامع پیشوای مقتدیان بود و با وجود زهد و تقدس صحبتی خوش و طبعی بذله گوی داشت. او راست: گر بر بت به صدق دل عرضه کنی نیاز را به که به زرق در حرم جلوه دهی نماز را گرچه برای بندگی ساکن مسجدم ولی بندگی خدای کو بندۀ حرص و آز را؟ ای سوی کعبه رهسپر بین به کجاست روی دل شاد مشو که همرهی قافلۀ حجاز را ! از گدائی ّدر میخانه شاهی کن طلب و اندر آن درگاه یکسان بین گدا و شاه را. نیافتیم ز عیش جهان بجز حسرت فروختیم به دنیا اگر چه عقبی را ریا همین بر عشاق نیست ورنه فقیه امام شهر نگردد اگر ریا نکند. اگر زصحبت دردی کشان کناره کنم به روی پیر مغان چون دگر نظاره کنم ؟ بهار میرسد آن به که توبه را شکنم چو فصل گل گذرد توبه دوباره کنم. رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 181 و ریاض العارفین چ 1305 هجری قمری ص 261 و تذکرۀ دلگشا تألیف علی اکبر بسمل شیرازی نسخۀ خطی کتاب خانه ملی شود
شیخ محمد متخلص به ساغر. از شاعران قرن سیزدهم و معاصران و معاشران رضا قلیخان هدایت بود. پدرش شیخ مؤمن عرب خزاعه ساکن شیرازو مجتهد آن شهر بود. شیخ محمد نیز مرتبت پدر را دریافت و در مسجد جامع پیشوای مقتدیان بود و با وجود زهد و تقدس صحبتی خوش و طبعی بذله گوی داشت. او راست: گر بَرِ بت به صدق دل عرضه کنی نیاز را به که به زرق در حرم جلوه دهی نماز را گرچه برای بندگی ساکن مسجدم ولی بندگی خدای کو بندۀ حرص و آز را؟ ای سوی کعبه رهسپر بین به کجاست روی دل شاد مشو که همرهی قافلۀ حجاز را ! از گدائی ّدر میخانه شاهی کن طلب و اندر آن درگاه یکسان بین گدا و شاه را. نیافتیم ز عیش جهان بجز حسرت فروختیم به دنیا اگر چه عقبی را ریا همین بر عشاق نیست ورنه فقیه امام شهر نگردد اگر ریا نکند. اگر زصحبت دردی کشان کناره کنم به روی پیر مغان چون دگر نظاره کنم ؟ بهار میرسد آن به که توبه را شکنم چو فصل گل گذرد توبه دوباره کنم. رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 181 و ریاض العارفین چ 1305 هجری قمری ص 261 و تذکرۀ دلگشا تألیف علی اکبر بسمل شیرازی نسخۀ خطی کتاب خانه ملی شود
محمد (میرزا...) شیرازی، متخلص به نثار. از شاعران متأخر است، در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری میزیسته و با فرصت شیرازی معاصر بوده است. او راست: عید قربان شد و من سخت پریشانم از آن که چه قربان تو جز جان کنم ای جان جهان نقل و بادام اگر نیست میسر، چه غم است از لب و چشم تو خواهیم هم این را و هم آن. (از ریحانهالادب ج 4 ص 164) (آثارالعجم ص 267)
محمد (میرزا...) شیرازی، متخلص به نثار. از شاعران متأخر است، در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری میزیسته و با فرصت شیرازی معاصر بوده است. او راست: عید قربان شد و من سخت پریشانم از آن که چه قربان تو جز جان کنم ای جان جهان نقل و بادام اگر نیست میسر، چه غم است از لب و چشم تو خواهیم هم این را و هم آن. (از ریحانهالادب ج 4 ص 164) (آثارالعجم ص 267)
مسیحا بن ملانویدی شیرازی، متخلص به ناطق. از شاعران عهد صفویه است. نصرآبادی آرد ’نسخ تعلیق را بسیار خوش می نویسد و شعرش هم لطیف است... اما روزگار با او سازگاری ننموده چنانکه کمال عسرت را دارد’. او راست: نسازد آشتی گرد کدورت پاک از دلها کند به زخم را مرهم ولی ظاهر بود جایش. * ز جوش گریه دو چشمم حباب سوخته است کباب وار سرشک من آب سوخته است هلاک جلوۀ خورشیدطلعتی گردم که سایه در قدمش آفتاب سوخته است. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 112 ذیل مسیحا شود
مسیحا بن ملانویدی شیرازی، متخلص به ناطق. از شاعران عهد صفویه است. نصرآبادی آرد ’نسخ تعلیق را بسیار خوش می نویسد و شعرش هم لطیف است... اما روزگار با او سازگاری ننموده چنانکه کمال عسرت را دارد’. او راست: نسازد آشتی گرد کدورت پاک از دلها کند به زخم را مرهم ولی ظاهر بود جایش. * ز جوش گریه دو چشمم حباب سوخته است کباب وار سرشک من آب سوخته است هلاک جلوۀ خورشیدطلعتی گردم که سایه در قدمش آفتاب سوخته است. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 112 ذیل مسیحا شود
معروف به نظاما. از شاعران قرن یازدهم هجری و معاصر باصفویه است، به روایت نصرآبادی به شغل بنائی اشتغال داشته و مدتی سالم تخلص می کرده سپس تخلص ناظم را اختیار کرده است. او راست: خرامش گرچه در هر گام صیدی در کمین دارد نگاهش چون رمیدن توسنی در زیر زین دارد به جوش کینه کی تسخیر دل ها می توان کردن حباب از سینه صافی بحر در زیر نگین دارد. * ز بس که بخیۀ زخمم به روی کار افتاد به دام افتد اگر رنگ من پریده شود. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 384و نگارستان سخن ص 117 و روز روشن ص 677 شود
معروف به نظاما. از شاعران قرن یازدهم هجری و معاصر باصفویه است، به روایت نصرآبادی به شغل بنائی اشتغال داشته و مدتی سالم تخلص می کرده سپس تخلص ناظم را اختیار کرده است. او راست: خرامش گرچه در هر گام صیدی در کمین دارد نگاهش چون رمیدن توسنی در زیر زین دارد به جوش کینه کی تسخیر دل ها می توان کردن حباب از سینه صافی بحر در زیر نگین دارد. * ز بس که بخیۀ زخمم به روی کار افتاد به دام افتد اگر رنگ من پریده شود. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 384و نگارستان سخن ص 117 و روز روشن ص 677 شود